علی علی 10 سالگیت مبارک

علی کوچولوی مامان و بابا

عکسای گل پسرم

اینا عکسایی که نسرین جون ازت گرفت برای روی کارتت ,خیلی بامزه شدن ,هر  وقت نگاشون میکنم دلم ضعف میره جیگر مامان                                                                                         ...
28 ارديبهشت 1393

جشن ومهمونی شما

خدا رو شکر همه چی خوب برگزار شد ,هم مراسم بعداظهر و هم شام ,توام پسر خوبی بودیو مامان و اذیت نکردی ,البته آخرای مهمونی یکم بی قرار شدی ولی بعدش خوابت برد ,خدایی رسیدگی به بچه اول خیلی سخته ,جون خودت تجربه نداری و هر کسم یه چیزی میگه ,یکی میگه گرسنست ,یکی میگه دلش درد میکنه ,گرمشه ,سردشه ,اینو بده بخوره ,نه اونو نده بخوره,وای.... ادم قاطی میکنه ,نمیدونی به حرف کی گوش بدی,بیچاره بچه ها ...
26 ارديبهشت 1393

کارت دعوت جشنت

الهی مامان فدات شه ,این چند روز خیلی اذیت شدی ,آخه به سر کننده ای که برات زده بودن حساسیت داشتی و پات حسابی سوخته بود ,هر بار میخواستم مای بیبی تو عوض کنم ,دلم کباب میشد بس که تو گریه میکردی ,به خاطر اینکه ختنه شده بودیم نمیشد حمومت کنم یاپاهاتو بشورم ,خدا رو شکر یکم بهتر شدی,امروز  قراره ببرمت حموم ,انشالله که زود زود خوب بشی مامان قراره بعداظهر جمعه یه جشن کوچولو برات بگیریم و شبشم شام بدیم ,کارت دعوتاتم آماده شده ,اینم عکسشه ,من که خیلی دوسش دارم ...
24 ارديبهشت 1393

الهی برات بمیرم

الهی مامان برات بمیره ,چقدر گریه کردی ,وقتی داشتن ختنت میکردن ,اینقدر گریه کردی که گفتم از حال میری ,گریه خودمم دراومد ,تو این چند روز ندیده بودم اینطوری گریه کنی ,آخه تو بچه پر سر و صدایی نیستی ,بیشتر نق میزنی تا اینکه گریه کنی ,البته وقتایی که گرسنته ,واقعا دیدنی میشی ,ادم باورش نمیشه این همون بچه اروم چند دقیقه قبله ,پسر شیکموی مامان ,حالاام به خاطر دارویی که بهت دادن خوابیدی ,خدا کنه بیدار شدی خیلی بیقراری نکنی مامانی اعظم و لیلا جون و ندا جون زحمت کشیدن و برات لباس و اسباب بازی گرفتن ,دستشون درد نکنه ...
22 ارديبهشت 1393

ختنه کردن

امروز خیلی اضطراب دارم ,آخه قراره امروز ختنت کنیم ,وقتی بهش فکر میکنم ,حالم خراب میشه ,خدا کنه زیاد اذیت نشی ,امروز 14 روز از به دنیا اومدنت میگذره ,از اونجاییم که من از مراسم ختنه سوران بدم میاد با بابایی قرار گذاشتیم که امروز ختنت کنیم ,آخه فردا روز ولادت حضرت علی و روز مرد ,دلم میخواست موقعی انجامش بدیم که تویه مناسبت خاص باشیم قیافتو که نگاه میکنم ,دلم برات میسوزه  ولی میدونم که دیگه واسه خودت مردی شدی ,خداجونی هوای علی کوچولوی ما روداشته باش ...
22 ارديبهشت 1393

اولین گردش

امروز با نسرین جون رفتیم برای سفارش کارت ,آخه قراره یه مهمونی برات بدیم ,چند تا از عکسای تو رم با خودمون بردیم که بندازن روی کارت دعوتا ,تو رم با خودمون بردیم ,این اولین بیرون رفتنت بود ,البته قبلا برای دکتر بیرون رفته بودی ولی این بار شد اولین باری که یه گردش مختصر رفتی ,الهی من فدات شم که تا موقعیم که خونه اومدیم تو خواب بودی ,خابالوی  مامان    ...
21 ارديبهشت 1393

رفتن خونه مامان جون

دلم میخواد در مورد همه کارات بنویسم ,ولی واقعا فرصتشو ندارم ,اصلا فکر نمیکردم با اومدن تو اینقد سرم شلوغ بشه ,امروز بعد از اینکه بردیمت دکتر (به خاطر گرفتن دفتر چه بیمه ) رفتیم خونه مامان جون اینا ,قرار شده چند روز اونجا بمونیم تا من یکم حالم بهتر بشه ,آخه مامانی هنوز خوبه خوب نشده نسرین جونم زحمت کشیده و  برات یه دست لباس گرفته بود , ,ولی چون بهت بزرگ بود بردیم وعوضش کردیم ,اینقد که شما کوچولویی لباسی که اندازت باشه کمه ,ولی بالاخره برات یه سرهمی گرفتم,مبارکت باشه عقشم ...
20 ارديبهشت 1393

اولین مهمونی

سلام جیجر مامان  گل پسرم  ,امروز برای اولین بار رفته مهمونی ,من و شما و بابایی با هم رفتیم خونه مامانی اعظم ,نگار و محمد رئوفم اونجا بودن ,میدونی رئوف بهت چی میگه ,میگه علی کوچولو ,به خاطر لحن قشنگیم که داره ,همه خوششون اومده و همونطوری صدات میکنن,در ضمن مامانی اعظم زحمت کشیده بودنو یه بلوز شلوار برات گرفتن,خیلی خوشمله ,مبارکت باشه عسیسم ...
19 ارديبهشت 1393

پختن آش

دیروز مامان جون و مامانی اعظم و خاله اکرم پیشم بودن ,خیلی خوبه که تنهامون نمیذارن ,ندا جون میگه از این روزا لذت ببر (منظورش این ده روزه)چون بعدا پشیمون میشی,فک کنم مثله دوره نامزدیه که تا توش هستی قدرش و نمیدونی و بعدا همش با خودت میگی کاش میشد اون دوران برگرده امروزهفت روزه که به دنیا اومدی و شدی تمام دلخوشی مامان وبابا,طبق رسمی که داریم  برات آش پختن ,دست همه درد نکنه ,مخصوصا بابایی که زحمت پخش کردنشو کشید ,کاش میتونستی خودتم ازش بخوری ,آخه خیلی خوشمزه شده بود ...
15 ارديبهشت 1393

شب هفته

امشب شب هفته ات بود ,یه مهمونی برات دادیم ,البته خیلی جریان داشت چون همه چی هول هولکی شد اما خدا روشکر همه کمک دادن و خوب برگزار شد ,در ضمن گفتن که یه رسمه که برای مادر و نوزاد سرمه بکشن ,منم برای تو توی ابروت یه کم  سرمه کشیدم ,خیلی خوردنی شده بودی علی کوچولو ...
14 ارديبهشت 1393